این پست فقط و فقط برای دوستی هست که به دوستی باهاش افتخار می کنم. آقا سرخ پوسته ی زندگی من ، حالا دیگه انقدر مرد شده که داره سایشو بالا سر یه خانوم مهربون می کشه. خانومی که احتمالاً تو فانتزی ذهن من دو تا پر قرمز روی سرش داره و به همراه آقا سرخ پوسته « باکومبا ، باکومبا» می خونه یعنی اینکه تو همه چیز مثل آقا سرخ پوسته است...
این آقا سرخ پوسته زندگی من ، یه چیزی تو مایه های ایول و دمت گرمه. یه چیزی تو مایه های داداش ، تو مایه های آبجی، تو مایه های عمه ... ( زیاده روی کردم)
آقا سرخ پوسته زندگی من درست تو روزایی که داداش نداشتم ، داداشم شد. درست تو روزایی که گریه می خواستم؛ گریه کرد باهام. وقتی خندیدم هم باهام خندید. روزایی که هیشکی دور و بر ما نبود و نگاهمون نمی کرد ، کنار من وایساد و مردونگی کرد...
آقا سرخ پوسته زندگی من وقتی میاد باهاش خنده می یاد و از کنارش دغدغه و استرس می ره.
آقا سرخ پوسته زندگی من واسه من مظهر زندگی ایده آل هست حتی اگه قرار نباشه تو وان شیرعسل بخوابی تا صبح ، حتی اگه قرار نباشه سوار ماشین مدل بالا بشی. آقا سرخ پوسته تو مایه های اونایی هست که از دار دنیا دو تا شیپیش ته جیبشون دارن و نهایتا یکی دو تومن ته حسابشون و به جاش بیست و هفت-هشت سال مرام و کلی هم معرفت.
پی نوشت : دیدین آخر همه مصاحبه ها مد شده که چند تا کلمه می گن و مصاحبه شونده باهاشون جمله می سازه؟ اینم کلماتی که آقا سرخ پوسته باید باهاش جمله بسازه واسمون :
ُسمی
عقاب
لورنزو
انزلی چی
رئیس
ایرانیوز
فیلترینگ - بازداشت - تنهایی - برادری - قدر همو دونستن - هوای همو داشتن ...
پاسکاری